۳۱ تیر ۱۴۰۳ - ۰۷:۴۳
کد خبر: 1000924

وقایع کربلا، تجسم دعای عرفانی عرفه؛ بخش ششم

حجت‌الاسلام دکتر حسین عشاقی، عضو هیئت علمی پژوهشگاه فرهنگ‌واندیشه اسلامی

از فرازهای دیگر دعای عرفانی عرفه این است که حضرت اباعبدالله الحسین(ع)؛ با خطاب به خداوند فرمود:«أَ یَکُونُ لِغَیْرِکَ‏ مِنَ‏ الظُّهُورِ مَا لَیْسَ لَکَ حَتَّی یَکُونَ هُوَ الْمُظْهِرَ لَکَ مَتَی غِبْتَ حَتَّی تَحْتَاجَ إِلَی دَلِیلٍ یَدُلُّ عَلَیک».

یعنی آیا برای غیر تو بهره‌ای از ظهور و پیدایی هست؟ که او تو را ظاهر کند؟ اصلا تو کی غایب و پنهان بوده‌ای تا به دلیلی نیازمند باشی که تو را نشان دهد و بر تو دلالت کند؟  
توضیح این که هر ظهور و پیدایی از آن خدا است زیرا غیر ذات حق، چیز دیگری حقیقتاً وجودی ندارد تا ظهوری داشته و با ظهورش، خداوند را ظاهر کرده و او را از پنهانی درآورد.
در باره این نکته که غیر ذات حق، چیز دیگری حقیقتاً وجود ندارد، قبلا مطالبی عرضه و برهانی ارائه شد؛ در اینجا نیز به بیان برهان دیگری می‌پردازیم تا حقانیت چنین دعوایی را کاملا روشن سازیم.

وقایع کربلا، تجسم دعای عرفانی عرفه؛ بخش ششم

تقریر این برهان این است که اگر غیر ذات خداوند، موضوع دیگری مثل «ج» حقیقتاً موجود باشد؛ پس به حکم مغایرت و بیگانگی ذات خداوند نسبت به «ج» که فرض مسئله است، باید در یک گزاره سالبه، ذات خداوند از این «ج» سلب گردد و گفته شود («ج»، ذات حق نیست)؛ اما سلب هر محمولی از هر موضوعی معنی‌اش این است که آن محمول در حریم واقعیت و موجودیت موضوع، موجود نیست مثلا وقتی گفته می‌شود (کبوتر، انسان نیست) معنی این گزاره سالبه این است که حقیقت انسانی در حریم واقعیت کبوتر، موجود نیست؛ از طرفی، سلب موجودیت انسان از حریم واقعیت کبوتر در صورتی درست است که انسان حقیقتی عدم پذیر باشد تا بتوان گفت این حقیقت انسانی در حریم واقعیت کبوتر، موجود نیست؛ زیرا معدوم بودن حقیقتی در فضای خاصی، وابسته و متفرع بر این است که آن حقیقت اصلا عدم پذیری داشته باشد؛ و گرنه، اگر اصلا و کلا، انسان مثلا عدم پذیر نباشد نمی‌توان معدومیت آن را در فضای خاصی مثل کبوتر پذیرفت؛ بر این اساس گزاره («ج»، ذات حق نیست) در صورتی درست است که ما «ذات حق» را، یک ذات و حقیقتی عدم پذیر و ممکن العدم بدانیم؛ زیرا معدوم بودن او در جای خاصی، وابسته و متفرع بر این است که ذات او امکان معدومیت داشته باشد؛ ولی روشن است اگر «ذات حق»، حقیقتی عدم پذیر و ممکن العدم باشد، دیگر نمی‌توان آن را حقیقتی واجب الوجود بالذات دانست و بلکه باید او را از حقائق امکانی که در هستی‌شان وابسته و محتاج به علتی هستند قرار داد؛ روشن است حقیقتی که در هستی وابسته و محتاج به علتی باشد خدا نیست؛ بنابراین درستی گزاره («ج»، ذات حق نیست) ملازم با حاجتمندی خدا است و به انکار ذات حقانی منجر می‌شود؛ و بنابراین این گزاره سالبه، نادرست است و بالتبع باید پذیرفت که غیر ذات حق، چیز دیگری حقیقتاً وجود ندارد تا ظهوری داشته و با ظهورش، خداوند را ظاهر کرده و او را از پنهانی درآورد؛ بلکه باید گفت هر آنچه در پهنه هستی برای ما خودنمائی می‌کند و خود را در چهره موجود خاصی نشان می‌دهد، آیه نمایانگر واقعیت واحد و یگانه ذات حق است که در قالب حقیقت خاصی جلوه‌گیری می‌کند؛ و شاید ازین‌رو است که در قرآن چنین می‌خوانیم «سَنُریهِمْ آیاتِنا فِی الْآفاقِ وَ فی‏ أَنْفُسِهِمْ حَتَّی یَتَبَیَّنَ لَهُمْ أَنَّهُ الْحَقُّ أَ وَ لَمْ یَکْفِ بِرَبِّکَ أَنَّهُ عَلی‏ کُلِّ شَیْ‏ءٍ شَهیدٌ» (53 فصلت) یعنی ما محققا آیات نمایانگر خود را، هم در آفاق عالم و هم در درون انسانها به آنان نشان خواهیم داد تا برای آنان روشن گردد که او تنها موجود واقعی است؛ و آیا در درستی این ادعا این نکته که خداوند بر روی هر شیئی حاضر و مشهود است کفایت نمی‌کند؟


و ازین‌رو است که حضرت ابا عبد الله الحسین نه تنها فقط در کنار جبل الرحمه عرفات بلکه در هر مکانی و از جمله در دشت خونین کربلا و همواره خطاب به حضرت حق مترنم است که «مَتَی غِبْتَ حَتَّی تَحْتَاجَ إِلَی دَلِیلٍ یَدُلُّ عَلَیْکَ وَ مَتَی بَعُدْتَ حَتَّی تَکُونَ الْآثَارُ هِیَ الَّتِی تُوصِلُ إِلَیْکَ عَمِیَتْ عَیْنٌ لَا تَرَاکَ‏ عَلَیْهَا رَقِیبا» خداوندا تو در چه زمانی برای من پنهان بوده‌ای که به دلیلی نیاز باشد که بر تو دلالت کند؟ و در چه هنگامی از من دور بوده‌ای تا نیاز باشد که آثار و علائمی مرا به تو برسانند؛ کور است چشمی که ترا بر خود شاهد و ناظر نبیند.
و از همین  منظر است که حسینیانی مثل بابا طاهر چنین شعر سروده‌اند:


به صحرا بنگرم صحرا ته وینم

به دریا بنگرم دریا ته وینم
بهر جا بنگرم کوه و در و دشت

نشان روی زیبای ته وینم

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.